زبان و ادبیات عربی...

زبان و ادبیات عربی...
هناک دائماً مَن هُو أتعَسُ مِنک، فأبتسم... 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

 

داستان شبان وفرشته در شب صد و چهل و هشتم را می‌توان داستانِ آزمون شهرزاد نامید. در این داستان که لابه لای داستان های پرندگان آمده است، شهرزاد ایدۀ دوری جستن از زنان (اعراض از زوج خواهی وازدواج) را در داستانِ شبانی می‌آورد که بیمار است و به غاری پناه آورده است. گله اش صبح به چرا می‌رود و در زندگیش، هیچ حادثه­ای رخ نمی‌دهد تا آن كه فرشته­ای به شکل زنی برای آزمونِ شکیبایی او می‌آید. زن (فرشته) هر چه او را به خود فرا می‌خواند، شبان دوری می‌کند. در این داستان که بسیار شبیه به وضعیتِ شاه زمان، برادر ملک شهريار است، این زهد به بیمـاری، کنایه زده شده است. در این جا نیز، نشانه­ های خواب و نفرتِ جزم اندیشانه، تکرار شده است. عابد به کنار چشمه­ای می‌آید و پرندگان می‌گریزند. در این جا، تعارض و موازنه­ای میان دو صورت از عابد بودن، گرد هم آمده است. عابدی داستان عابد و عابد داستان شبان. شبان، نفسِ خود را سرزنش می‌کند ولی این سرزنش نمودی عینی یا بیرونی و رفتاری ندارد و تنها واکنشی درونی است. آزمون این داستان، آزمونِ شبان در داستان نیست، بلکه آزمون واکنشِ ملک شهريار در برابر این ایدۀ داستانی است. و ملک سخن می‌گوید: ای شهرزاد! مرا زاهد کردی و از کشتنِ زنان ودختران، پشیمان گشته ام و از کردار ناصواب خود، به ندامت اندرم. به یاد داشته باشیم که آزمون، همچنین تم داستان های به هم پیوستۀ شب صدو چهل و هشتم نیز هست و شهرزاد در می‌یابد که آن چه ملک با نام زهد از آن یاد میکند، صورت دیگری از میل به نابودی است که برادرش، شاه زمان به آن پرداخته است. زیرا شهرزاد مي داند که میل به انفعالِ خود  و میل به نابودیِ دیگران، صورتهای تکرار شونده و تبدیل شونده به یکدیگر هستند. میل به نابودی خود،که درگوشه گیری و انزوای شاه زمان رخ داده است، در آمیزش با قدرتِ شاهی و در رویدادگاه اجتماعی، در شهریار به میل به نابودیِ دیگران بدل می‌شود. شهرزاد می‌داند که میل به عزلت شاه زمان، صورت بدل پوشانۀ میل به کشتنِ زنان در شهريار است و این چیزی نیست که شهرزاد در پی آنست. از این روی، حتی هنگامي که ملک شهريار پس از داستان مرغابی و سنگ پشت، گفتار پیشین خود را تکرار می‌کند «از این حکایت به زهد و پرهیزم بیفزودی»، شهرزاد واکنشی به آن نشان نمی‌دهد.  شب صدو چهل وهشتم، شبِ ارزیابیِ شهرزاد از صدو چهل وهشت شب، داستان گویی است. شهرزاد در این صدو چهل و هشت شب، با روایت شصت ونه داستان، از پند، اندرز و انذار، پرهیز کرده است و به جای آن، ملک را در برابر آمیزه­ای از داستان ها و رخدادها، قرار داده است. وی اکنون در  می‌یابد که ملک به این اندازه از واکنش ها، دست زده است:

 

  الف) شهرزاد را نکشته است و مرگ او به تعویق افتاده است.

 

  ب) میل به شنیدن داستان ها در او ایجاد گردیده است.

 

  ج) ملک با اشخاص داستان، همکلام شده است.

 

  در یک جمع بندی می‌توان گفت که شهرزاد توانسته است، ملک را وارد جهان داستان هایش بکند. آزمونِ داستانی شبِ صدو چهل وهشتم، گویای این است که ملک به جهانی داستانی وارد گردیده و این به منزلۀ سفری است که ملک آن را آغازیده است. ولی شهرزاد می‌داند تا رویارویی ملک با خودش(در جهان داستان)، و بازگشت از جهانِ داستان با جهان واقعی، راه درازی باقی مانده است. آزمونِ شب صدو چهل وهشتم، پس از بلندترین داستان دنباله داری که صدو یک شب به درازا کشیده است، دومین ارزیابی شهرزاد از ملک است.شهرزاد، نخستین آزمون را در شبهایِ خطر آفرین آغازین، در پایان شب دوم و آغاز روز سوم، به انجام رسانده است. اين نشانۀ شب های آزمون در هزارویک شب، آن جاست که شهرزاد، پایان یک داستان را با پایان یک شب، مصادفِ کمّی کند وپس از آن، به ارزیـابی وآزمـون می‌پردازد. نشـانۀ دیگرِ شب­های آزمون، دگرگونی حال وهوای داستان ها با شبهای پیشین است. این تغییرات را در شبهای پس از شب دوم و پس از شبِ صدو چهل و ششم، می‌توان دید.اگرچه داستان های حیوانات، این مجال را فراهم مي آورد و ملک بیرون از داستان، با شهرزاد سخن مي گوید و میل خودرا به دانستن یاخواستنِ داستان به زبان مي آورد، ولی موقعیت خطرناکی که شهرزاد در آن قرار دارد، هنوز دگرگون نشده است و از این روست که در پایان شب صدو پنجاه وسوم، و پس از پایان داستان حیوانات، به ملک وعده مي دهد که اگر او رانکشد، شب آینده، داستانی بهتر روایت خواهد کرد. نکتۀ پنهان در شب های آزمون، که آنها را جدّی تر ودهشت آمیزتر می‌کند، در این است که در ظاهرِ همکلامی‌ملک شهريار  با اشخاص داستان یا راوی، یک آزمونِ پنهانِ ملک از شهرزاد نیز وجود دارد و گفتار ملک با شهرزاد، گفتگویی برای ارزیابی شهرزاد از سوی ملک است.هنگامي كه ملك از شهرزاد در خواست مي كند تا داستان هايي از درندگان برايش بگويد، شهرزاد، داستان روباه و گرگ را روايت مي كند. پس از آن، ملك از شهرزاد مي خواهد كه داستاني درباره پيمان دوستي (عهد مودت) برايش بگوید. شهرزاد داستان كوتاهِ كلاغ وگربه را روايت مي كند. و سپس روباه وكلاغ را (با چهار داستان دردل آن) روايت مي كند كه ايدۀ آنها از اين قرار است كه: تو مرا مي آزمايي، من نيز تو را مي آزمايم. موضوع اين مجموعۀ كوچك، منازعۀ روباه وكلاغ است كه هر دو باهوش وفعال هستند. روباه اين داستان، همان شخصيت پيمان شكنِ پيشين روباه وگرگ است. ملك با اين درخواست، به صورتي غير مستقيم به شهرزاد مي گويد كه ايدۀ داستان روباه و گرگ را دريافته است و از او مي خواهد كه داستاني در مخالفت با آن روايت كند.(شبهای 148-150) اين آزمون هاي متقابل شهرزاد از ملك و ملك از شهرزاد، نشان دهندۀ اندازه و نوعي از همراه شدن است. نشانۀ روشن اين همراه شدن، ميل ملك به شنيدن داستان هاي شهرزاد است. چيزي كه ملك در شب صدو پنجاه و دوم آن را به زبان مي آورد.«ملك: اي شهرزاد چه طرفه حكايت ها گفتي. اگر از اين گونه حكايات داري، بازگويي.» سپس شهرزاد، در شب صد و پنجاه و دوم، داستان خارپشت و قُمري را روايت مي كند كه در آن خارپشت به نيرنگ، خود را زاهد و عابد نشان مي دهد تا قُمريان را صيد كند. در جايي از داستان كه قمريان گرفتار شده اند ودر حال تلاش براي رهايي خود هستند، در درون محاكات، خارپشت آغاز به داستان گويي مي كند و ملك با گفتن «شهرزاد مرا از آن چه غافل بودم آگاه كردي»، داستان را قطع مي كند. آن بازي كه در اين جا، ميان ملك و شهرزاد روي مي دهد وهر بار ملك از او مي خواهد حكايت ديگري روايت كند، مانند جدال آزمونِ اين با آزمونِ آن است. در داستان بوزينه و دزد نيز، تمِ دانايي وناداني كه موضوع گفتگوي زن و مرد داستان است، واگويه اي از ايدۀ چالشِ رأي ملك با رأي شهرزاد است. شهرزاد نيز تا پايان آن شب، شش داستان كوتاه ديگر از حيوانات روايت مي كند و آخرين داستان را با پايان شب، به آخر مي رساند و اين نشانۀ پايان آزمون و ورود به مرحله اي تازه است. «ملك: اي شهرزاد از اين گونه حكايات باز حديث كن. شهرزاد: اگر ملك مرا زنده گذارد انشاءالله در شب آينده طرفه حديثي گويم و بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.» اهميت اين بخش از داستان ها كه داستان هاي آزمون هستند و همه دربارۀ حيواناتند، در اين جاست كه با وجود شخصيت هاي غير انساني، داستان ها و رخدادهايي كه ميان حيوانات و جانوران در جريان است، فضاي ارتباطي و گفتمانيِ داستان ها كه رفتارها در آن روي مي دهد، به تمامي انسانی است و استعاره اي براي بازنماي رابطۀ اكنوني ملك و شهرزاد هستند. در آخرين داستانِ حيوانات، گنجشك و طاووس در شب 152، شهرزاد يك بار ديگر همۀ نشانه هاي وضعيت واقعي را كه در آن قرار دارد، يك يك برمي شمارد. گنجشك، طاووس را به شاهي برمي گزيند.(شهرزاد با انتخاب خود، به زني شاه در مي آيد)؛

 

  طاووس، گنجشك را وزير خود مي گرداند (ملك اجازه مي دهد شهرزاد داستان بگويد)؛

 

  گنجشك براي طاووس، خبر مي آورد (شهرزاد براي ملك داستان مي گويد)؛

 

  گنجشك به طاووس مي گويد كه صيّادي، دام گسترده است و اجازه مي خواهد خانه اش را عوض كند و طاووس موافقت نمي كند.(شهرزاد در شبستان ملك، گرفتار است)؛

 

  گنجشك براي ياري رساندن به ديگر گنجشكان، با آن ها به دام صياد مي افتد (شهرزاد مانند ديگر دختران، به مهلكه افتاده است).

 

    سومين مرحلۀ آزمون با داستان شاه، پسرش، كنيز و هفت وزير در شب پانصد و هفتاد و هشتم، آغاز  مي شود. در اين داستان، شاه به نيرنگِ كنيز (كه ملك زاده را به خيانت، متهم كرده است) دستور قتل پسرش را مي دهد. شاه، هفت وزير دارد كه مي خواهند ملك زاده را از مرگ برهانند. در بيست وچهار شبِِ پيوسته، هر يك از وزيران وكنيز به نوبت، براي شاه داستان هايي روايت مي كنند كه وي را به خلاص يا هلاك پسرش، ترغيب مي كنند. شاه با هر داستاني كه كنيز روايت مي كند، تصميم به كشتن پسر مي گيرد و با هر داستاني كه يكي از وزيران روايت مي كند، از كشتن پسرش منصرف ميگردد. پس از اين مجموعۀ داستاني، دو داستان جوذر ماهيگير(در شب 606) و داستان عجيب وغريب(در شب 624) روايت مي شوند كه ريختِ روايي آن ها، با داستانِ شاه، پسرش، كنيز و هفت وزير، ‌بسيار متفاوت است. اين دو داستان بلند، بي وقفه و پيوسته گفته مي شوند و بسيار خيال پردازانه هستند. ولي ويژگيِ مشترك اين دو داستان با مجموعۀ پيشين در اين است كه رويدادها، سفرها و مسافرت ها در آن ها، با اندازه اي از زمان معلوم گرديده اند. آن چنان كه مي توان گفت در اين دورۀ آزمون، با نوعي روزشمار، سروكار داريم. اگر در داستان  شاه، پسرش، كنيز و هفت وزير، ‌هر داستانِ كوچكِ موجود در دلِ داستان اصلي، در بردارندۀ يك رويداد است، هردو داستان بعدي، سرشار از رويدادهاي هيجان انگيزِ كوچك و بزرگ اند و زنجيرۀ اين رويدادهاست كه از آنان، داستاني يكپارچه، پيوسته و بلند را ساخته است. هرسه داستان، با مرگ پايان مي پذيرد و در ميانۀ داستان عجيب وغريب در شب ششصد و پنجاه و ششم، شهرزاد يك بار ديگر و براي سومين بار، از ملك مي خواهد كه او را نكُشد. «چون قصّه بدين جا رسيد بامداد شد وشهرزاد لب از داستان فرو بست. خواهر او، دنيازاد گفت:‌اي خواهر! چه خوش حديثي راندي و چه نيكو حكايت گفتي. شهرزاد گفت: اي خواهر! اگر ملك مرا نكشد و زنده بمانم، در شب آينده، خوشتر از اين حديث خواهم گفت. ملك گفت: به خدا سوگند، من اين دختر را نكشم تا بقيّت حديث او را بشنوم.» شهرزاد پس از اين دورۀ آزمون وساختِ احساسي از زمانِ پيوستۀ بزرگِ داستاني، به روايت چند داستان كوتاه شاد مي پردازد و سپس دوباره، ريختِ روايي خود را با داستانِ عاشق محروم ‌از شب ششصدو هشتادو هشتم به شكلي تازه، دگرگون مي سازد. با پشت سرگذاردن سومين دورۀ آزمون، داستان هاي دريايي نيز تمام مي شوند و شهرزاد تا شب هزارويكم به روايت مجموعۀ داستان هاي خانوادگيِ خود مي پردازد.  به اين ترتيب شهرزاد، هزارويك شب را به سه مرحلۀ آزمون، بخش بندي كرده است:

 

  اول: ورود ملك به جهان داستان ها با رغبت او به شنيدن داستان ها.

 

  دوم: آغاز همراهي و سفر ملك با اشخاص داستان كه به منزلۀ نشانه اي از گمگشتگي و جستجوي اوست.

 

  سوم: بازگشت از سفر به خانه و خانواده و بيرون آمدن از جهانِ داستان ها، براي مواجهه با فرزنداني كه شهرزاد، زاييده است.

 

  به تعبير ديگري، اين سه دوره به ترتيب:

 

   الف: غيبت يا دور شدن از خود (واقعيت)؛

 

  ب:  رودررويي با خود در جهان داستاني؛ و

 

  ج: بازگشت به واقعيت است.

 

   اين فرايندِ گسترده و پيچيده را شهرزاد در ريختار روايي تعبيه كرده است كه برخاسته از شرايطِ مرگبار او و زنانگي اوست؛ بازي و بده بستان مرگ وزندگي و زنانگي شهرزاد در اين هزارويك شب، زيبايي و هوس انگيزي او نيست، زيرا همۀ زناني را كه شاه تا پيش از اين، به مرگ سپرده است زيبا وهوس انگيز بوده اند. زنانگي شهرزاد، زنانگي زيبا و هوس انگيزِ ريختار روايي اوست؛ از اين روست كه هزارويك شب، روابطي زنانه و برخاسته از كنش زنانۀ شهرزاد است. آن چنان كه اگر اين دالانهای هزار تويِ رواييِ شهرزاد را رها كنيم، از درك و شناخت دستگاه منطقي كه آن را ساخته وپرداخته است، جدا مي افتيم. زيرا اين ريختار روايي، پژواكِ تلاش شهرزاد براي برانداختن قدرتِ منطقِ ملك وپايه گذاري منطقي است كه زنانگي شهرزاد و زندگي، آن را مي طلبد. از اين روی، «هزارويك شب، آغازگر روايت گريِ زنانۀ شهرزاد در برابر شاهي است كه شهرزاد، حتي در گفتگوهاي بيرون از داستان(در پايان مراحل آزمون) به واسطۀ دنيازاد با او سخن مي گويد؛ در برابر مردي كه هزارويك بار دوستت دارم را نمي شنود؛ در مقابل دارندۀ منطق مرگ كه آبستني و زايمان و تولّد فرزندان را نمي يابد. از زنانگي شهرزاد، تنها روايت گري او شنيده مي شود و شهرزاد مي داند كه در پرتو اين شرايط و منطق هولناك، نه به عنوان يك زن، بلكه به او، وجودي به مثابۀ يك روايت گر، داده شده است.و اين چنين است كه هزار و يك شب در ريختار داستاني، نشان دهنده زنانگي کنشگرِسازندۀ آن است؛ هزارويك شب، شهرزاد است و شهرزاد، هزارويك شب.

 




 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:10 ] [ علي افضلي ]

.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

من علي افضلي هستم.دوست داشتم فضايي براي ارتباط با استادان اهل نظر و دانشجويانم داشته باشم.اين وبلاگ،به نوعي صفحه شخصي من است بنابراين طبيعي است كه فضاي آن با كلاس درس متفاوت خواهد بود و اساسا تلاشي در جهت اينكه اين وبلاگ موضوعات علمي محض را پوشش دهد،بعمل نخواهد آمد هرچند از طرح مسائل و مطالب علمي به شدت استقبال خواهم نمود.شما نيز هر آنچه مي پسنديد ميتوانيد ارسال داريد..سپاسگزارم
امکانات وب